دو روزه که امتحانات شدیدم! تمام شده، ذهنم و خودم احساس راحتی و آزادی داریم اما بدنم، معتاد به آدرنالین (epinephrine) توی خونم شده و دائم بهم آلارم میده یک کاری بکن، یک کار جالب، یک کار جدید. بدن فرق بین هیجان و اضطراب را نمیفهمه فقط نسبت به اون واکنش نشون میده و میگه شرایط را بهتر کن. فکر میکنم این یکی از دلایل رقصیدن های ما بعد از امتحانات و شرایط اضطرابآور باشه.
گاهی اوقات، فقط و فقط گاهی اوقات، لحظاتی پیش میآیند که میدانی برای یک بار، تنها برای یک بار بعد از چندین و چند سال بر سر راهت قرار گرفتهاند. آن لحظه تمام جانت از اعماق وجودت بر میآید و به زبانت منتقل میشود، میخواهی آن چند کلمه را بگویی آن چند کلمهای که تمام انرژیات، تمام برنامههایت، تمام تو را در خود احاطه دارد. آن کلمات را بگویی و آزاد شوی. ای کاش میتوانستم آن را به زبان بیاورم. ای کاش میشد آن جمله را بگویم و . .
پرسیدم از او واسطهٔ هجران را / گفتا سببی هست بگویم آن را
من چشم توام اگر نبینی چه عجب / من جان توام کسی نبیند جان را
ابوسعید ابوالخیر
درباره این سایت